صور بنیانی حیات دینی، امیل دورکیم، ترجمه باقر پرهام، نشر مرکز، صفحه ۳۲ - ۳۵

 

«یکی از مفاهیم کلی، که به طور معمول از آن برای بیان ویژگی ذاتی هر  امر دینی استفاده می‌شود مفهوم فوق طبیعی است. منظور از فوق طبیعی اشاره به سنخی از چیزهاست که درک آن از حد توانایی فهم ما بیرون است؛ فوق طبیعی، جهان راز، جهان ناشناختنی، جهان نادریافتنی است. پس دین نوعی نظرورزی درباره همه آن چیزهایی خواهد بود که در قالب علم و به عبارت کلی‌تر در قالب اندیشه تمایز یافته نمی‌گنجد. ...

[ چنین تعریفی از دین بسنده نیست به این دلیل که] مفهوم راز فقط در همین اواخر در تاریخ ادیان پیدا شده است؛ این مفهوم نه تنها از نظر اقوامی که بدوی نامیده می‌شوند، بلکه از نظر تمامی اقوامی که هنوز به مرحله معینی از ارتقاء فرهنگ عقلی نرسیده‌اند، مفهومی بیگانه است. بی‌شک هر بار که می‌بینیم این اقوام برای اشیایی بیقدر و پیش پا افتاده هنرهای خارق العاده‌ای می‌پذیرند و اعتقاد دارند که همه جهان پر است از اصول خاص که از ناهمسازترین عناصر با هم ساخته شده، و از خاصیتی همه جا حاضر و ناظر برخوردار است که به سختی در تصور ما می‌گنجد، در تمامی این موارد، بحثی نیست که با حال و هوایی از راز سروکار داریم. به نظر ما می‌رسد که این مردم چون تصور معقول‌تری در این گونه موارد نداشته‌اند ناچار به اندیشه‌هایی که برای عقل مدرن ما تا این حد آشفته ساز است روی آورده‌اند. در واقع اما این گونه تبیین‌ها که برا ما شگفت انگیزند از نظر مردم بدوی هیچ‌گونه پیچیدگی یا غرابتی ندارند. آنان در این گونه تبیین‌ها نوعی عقل برتر که نیروی تعقل ما جز در موارد ناچاری بدان روی نمی‌آورد نمی‌بینند، بلکه بیواسطه‌ترین شیوه تصور و ادراک جهان پیرامون خویش را در آن‌ها می‌جویند. از نظر آنان هیچ شگفتی در این نیست که کسی بتواند با صدا یا حرکات سر و دست بر عناصر فرمان براند، حرکت ستارگان را متوقف یا تندتر کند، باران بیاورد یا کاری کند که ریزش باران بایستد و مانند این‌ها. ...

از این گذشته فکرت فوق طبیعی به صورتی که مراد ما است، از دیروز آغاز شده است: این فکرت، در واقع بر فرض وجود فکرتی مخالف که خود نفی آن است و به هیچ وجه هم بدوی نیست نهاده شده است. ما هنگامی می‌توانیم، در باب برخی امور واقع از اصطلاح فوق طبیعی استفاده کنیم که پیش از آن احساسی از نظم طبیعی اشیاء داشته باشیم،‌ یعنی بدانیم که پدیده‌های جهان با هم، بنا به روابطی ضروری که ما آن‌ها را قانون می‌نامیم، همبسته‌اند. همین که این اصل را پذیرفتیم، هر چیز که از دایره شمول آن بیرون باشد ناگزیر می‌بایست چنان بنماید که بیرون از طبیعت و در نتیجه بیرون از دایره نفوذ عقل است: زیرا هر چیزی که در این معنا طبیعی باشد عقلانی هم هست، چرا که این گونه مناسبات ضروری فقط بیانگر شیوه همبستگی منطقی اشیاء با یکدیگرند. ولی این مفهوم از جبر علمی جهانشمول‌،‌ خاستگاهی تازه و نزدیک به دوران ما دارد. حتی بزرگترین متفکران دوران باستان هم موفق نشده بودند به چنین پدیده‌ای آگاهی کامل یابند. این از پیروزی‌های علم داده‌نگر(positive) جدید است. اصل موضوعه‌ای است که این علوم بر بنیاد آن نهاده شده اند و با پیشرفت‌های خود آن را به اثبات رسانده‌اند. آری، تا زمانی که این اصل در کار نبود،‌یا به حد کافی استوار نشده بود، حتی شگفت‌ آورترین رویدادها هیچ چیزی که کاملا دریافتنی ننماید نداشت. تا زمانی که نمی‌دانستیم که چه عنصری از تغییر ناپذیری و انعطاف ناپذیری در نظم اشیاء هست، تا زمانی که این نظم را کار اراده‌هایی پیشاینده (contingent)‌ می‌شمردیم،‌ می‌بایست به نظرمان کاملا طبیعی بیاید که این گونه اراده‌ها یا اراده‌هایی دیگر بتوانند نظم اشیاء را به دلخواه خود تغییر بدهند.»