از کتاب در جستجوی معنای زندگی، تدوین و ترجمه خسرو ناقد، فرهنگ معاصر ص 116


این کتاب مجموعه ای است از گفتگوها با نویسندگان و فیلسوفان مشهور قرن بیستم که می تواند میانبری باشد برای دست یافتن به تصویری از تجربه ای که جهان در سده بیستم از سر گذراند و نتایج فکری آن نه در پشت سرمان، بلکه هنوز رو در روی ماست.


در مصاحبه با آرتور کوستلر که مدت زیادی با کمونیست ها همکاری کرده و در شوروی زیست ولی بعدا علیه آنان نوشت، مصاحبه کننده می پرسد:

یک مرد جوان، چه ویژگی هایی باید میداشت تا در آن دوران میتوانست زندگی و موقعیت اجتماعی خود را به مخاطره بیاندازد و به حزب کمونیسم بپیوندد؟ «در آن دوران یعنی در سالهای پایانی جمهوری وایمار، بسیاری از جوانان این کشش درونی و شور و شوق را در خود احساس می کردند که وارد یک ساختار فکری بسته شوند. البته اکثریت بزرگی از آنان پس از چندی خود را کنار کشیدند. اما علت آن که هنوز هم اقلیتی به کمونیسم باور دارند چیست؟ آیا پایه در شور و شوق اعتقادی آنان دارد یا توان مهار احساسات خود را از دست داده اند؟»

پاسخ کوستلر چنین است

«هر دو محرک در میان بود. من درباره این موضوع بسیار نوشته ام و دشوار می توان حاصل کار را در چند جمله خلاصه کرد. به باور من انگیزه انان می تواند دو علت تعیین کننده داشته باشد: یکی دافعه و دیگری جاذبه. محرک اول بیزاری و دفع بود و تلاش برای تغییر وضع موجود. ببیند، ما داریم درباره اوضاع سال 1931 میلادی صحبت می کنیم: بیکاری، بحران جهانی، به آتش کشیدن مواد غذایی، به دریا ریختن قهوه در برزیل، از بین بردن غلات به خاطر آنکه مازاد بر احتیاج بود و غیره. وضع موجود به راستی دهشتناک و مشمئز کننده بود و هر جوان پر احساسی از وضع موجود بیزار بود. اما از سوی دیگر نیروی جاذبه ای هم در کار بود به نام بر پایی آرمان شهر... آری به آمیزه ای از دیالکتیک مارکسی - هگلی، به اضافه سه تار بالالایکا و پیراهن های روسی و دشت های رمانتیک همراه با آثار تولستوی و داستایوفسکی باور داشتیم. اینها همه نشان از آرمان شهر رویایی ما داشت. باری از یک سو بیزاری از وضعیت موجود و از دیگر سو این پندارهای پر کشش و جذاب...

شما تا اینجا عمدتا عضویت خودتان در حزب کمونیست و همچنین انگیزه ای که در آن زمان شما و دیگر جوانان را بر آن داشت تا به این جریان بپیوندید از منظر و موضع احساسات رمانتیک توضیح دادید. اما افزون بر اینها، آیا در این ایدئولوژی، فی نفسه، چیز وسوسه انگیز دیگری نیز وجود داشت؟ منظورم این است که آیا احتمالا چیزی در این ایدئولوژی می دیدید که برای شما روشنی و شفافیت خاصی داشت و یا فوق العاده منطقی یا بی اندازه علمی به نظر میامد؟

بله، دقیقا ملغمه ای از همه اینها بود. اما آن چه در درجه اول قرار داشت، جنبه اعتقادی ماجرا بود، همان جاذبه رمانتیک، شور و شوق احساسی و کنش اعتقادی تعیین کننده. وقتی آدمی پا در این راه میگذارد و برای مثال به فلسفه مدرسی یا الاهیات یا فرویدیسم افراطی یا مارکسیسم - هگلیسم اعتقاد پیدا میکند، وقتی این کنش ایمانی به کار بسته می شود و به مرحله عملی می رسد، آنگاه منطقی بی نظیر و معجزه آسا شکل می گیرد، زیرا شما در یک نظام بسته و منسجم حرکت می کنید. از این نقطه به بعد برای هر پرسشی یک پاسخ وجود دارد.»