داستان جاودانه (نامیرا) از بورخس: شرح حال نبوغ آمیزی از مردمان قبیله جاودانگی، مردمانی که از رودخانه حیات جاودانه نوشیده اند و نامیرا شده اند. اینان هیچ نمادی ندارند و از آن جمله هیچ زبانی، در «تامل ناب» زندگی می کنند و گویی هیچ تاثری ندارند، آنان در «آرامش کامل» اند، آرامشی نفرت آور.

[جاودانگان] به نوعی کمال در تسامح و شاید در تحقیر رسیده بود[ند]. آنها میدانستند که در یک زمان بی نهایت، همه چیز برای همه کس پیش می آید. هر انسانی با فضلیلتهای گذشته و آینده اش سزاورار هر کار نیکی است و همچنین با بی آبرویی های گذشته و آینده اش در خور هر خیانتی. ... من کسانی را میشناسم که بدی میکردند تا در قرنهای آتی نتیجه خوب بدهد و یا که در قرنهای گذشته نتیجه آن خوبی بوده باشد. در پرتو چنین کرداری تمام اعمال ما درست است اما در عین حال همه یکسانند. ارزشهای اخلاقی یا فکری وجود ندارد. هومر ادیسه را نوشت. اگر دوره زمانی بی پایانی را در نظر بگیریم با موقعیتها و حوادث بی پایان، غیر ممکن است که در طول آن دست کم یک بار اودیسه را ننویسیم. هیچ کس کسی نیست، یک انسان جاودانه تمام انسان ها است مثل کرنلیوس اگریپا، من خدا هستم، قهرمان هستم، فیلسوف هستم، شیطان هستم و دنیا هستم و این خود روش خسته کننده ای است برای گفتن اینکه من وجود ندارم.


پ.ن: این داستان هم در مجموعه کتابخانه بابل با ترجمه کاوه سید حسینی به چاپ رسیده و هم با عنوان نامیرا در مجموعه الف، هر دو از انتشارات نیلوفر